مترجم: سئودا میرزازاده اصل
شهر، پیاده و فضا. آیا می توان فلانور(پرسه زن) را بدون شهر تصور کرد؟ شهر، هم بهعنوان مقوله ای فانتزی و مادی، با بینهایت ارتباطات، تأثیرات و مسیرها، زمین گسترده ای برای خلاقیت و جستجوی لذت فراهم میکند. متقابلا نیز، هیچ شهری، بدون فلانور نمی تواند وجود پیدا کند، چرا که شهر به مثابه کتابی است که توسط رد پای ساکنانش نگاشته می شود. در طول تاریخ، شهر اغلب به مثابه الگوی یک جامعه و همچون یک کل در نظر گرفته شده است. به همین دلیل، مطالعات معاصر با تمرکز بر عملکرد جنسیت و نژاد، اغلب شهر را به عنوان فضایی هژمونیک و مردانه، فضایی برای طرد دیگری، طرد زنان، افراد مورد تبعیض و غریبه ها می بینند. در عین حال، مجموعه قابل توجه و رو به رشدی از مطالعات شهری نشان داده است که شهر جنبه دیگری نیز دارد: فضایی عجیب، پر تلاطم و اسرار آمیز، فضایی برای پنهان کاری و پارادوکس… که بستر مناسبی برای براندازی و مخالفت را فراهم می کند (ویلسون). شهر محیطی تعریف می شود که از ابهامات لذت برده و تنوع و تمایزها را شامل می گردد. شاید جذاب ترین جنبه شهر به عنوان یک مقوله مادی مربوط به این واقعیت است که برای تعداد زیادی از افراد و گروه ها این امکان را فراهم می اورند تا به طور متناقض در یک قلمرو نسبتاً کوچک در کنار هم زندگی کنند، در خیابان های یکسانی ساکن باشند، از امکانات یکسانی بهره مند شده و در ساختمان های یکسانی نیز سکونت گزینند. در واقع، ایده یک کلان شهر مدرن که با کمبود مداوم فضارو به رو است، به اشتراک گذاشتن سقف خانه با غریبه ها را به امری ناگزیر بدل کرده است. یک شهرنشین با موانع و حصارهای غیرقابل اتکا و متزلزل از همسایگانش جدا میشود: دیوارهای آپارتمان ها، که به سختی قابل اعتماد هستند، درهایی که به راحتی می شود از آن ها نفوذ کرد، راهروهای مشترکی که پژواک قدمهای غریبهها در آن طنینانداز میشود و خواب شب ساکنان را آشفته میکند. همین حصار و مانع سست و آسیب پذیر انسان را از سر و صدای بیرون، آلودگی و جرم و تبه کاری ها جدا می کند.
همانطور که آنتونی ویدلر بیان می کند، شهر مدرنیستی در واقع بهعنوان یک «امر غریب» مدرن ظهور کرد، فضایی که بهعنوان یک «خانه» مشترک برای بیخانمانها عمل میکرد: کارگران، ولگردها، هنرمندان، گدایان، بیکارها و فلانورها. دقیقاً همین جنبه «اسرار امیز» شهر است که محرک اضطرابی است که از آن ترسهای مختلفی پدیدار میشود: ترس از خشونت شهری، ترس از سر و صدا، ترس از آلودگی و آگورافوبیا. همه این احساسات به شدت با ترس از حضور در کنار غریبه ها مرتبط است: این نزدیک بودن بیش از حد به غریبه هایی که آن ها را نمی فهمیم و یا کنترلی بر آنها نداریم هراس آور است. این جنبه نیز ذاتاً با اروتیسم مرتبط است، زیرا شهر ترکیبی هیجان انگیز از قرب و بعد را فراهم کرده و فرد را به قلمرو حسی و جنسی برمی انگیزد. شهر، نه تنها به عنوان صحنه ای است که در آن تمایلات جنسی و سکشوالیته موجود به نمایش در می آیند، بلکه در درجه اول به عنوان فضایی عمل می کند که در آن سکشوالیته به طور فعال از طریق نگاه ها و ژست ها، از طریق آمیزه ای منحصر به فرد از هیزی و خودنمایی، آزادی و ترس و خطر ایجاد و تحقق می یابد. فضای شهری بهجای اینکه هویتهای تثبیتشدهای را در خود جای دهد؛ آن را تولید، تحریک و اغوا میکند.
ایده فضای شهری به عنوان مولد و نه متضمن (و در بردارنده)، در مطالعات معاصر و جغرافیای سکشوال بررسی می شود. به عنوان مثال، جری لی کرامر در مطالعه خود در مورد تمایلات جنسی روستایی در داکوتای شمالی، ایالات متحده آمریکا، نشان می دهد که محیط های روستایی با جمعیت کوچک آن اساساً مانع از تشکیل گروه هایی با هویت های جنسی متفاوت با هویت غالب دگرجنس گرا می شوند، اگرچه او متوجه شد که انجام اعمال همجنس گرایانه در این محیط ها نیز بسیار معمول است. او نشان می دهد که مهاجرت شهری پاسخگوی نیاز به تولید هویت جنسی جایگزین بوده و اغلب با دگرگونی هویت جنسی مرتبط است. شهر همچنین میتواند با ایجاد هویتهای پیچیدهتر و فراگیرتر، یا در بسیاری موارد دیگر، متناقض، به عنوان مکانی برای براندازی هویتهای از پیش موجود عمل کند. تجسم بخشیدن جنبه های مختلف خویشتن که قبلاً در یکپارچگی با هویت های متضاد دیده می شد، می تواند دردناک و حتی تروماتیک تلقی شود، به ویژه اگر ساختار این هویت ها با مکانیسم های اجتماعی سرکوب مرتبط باشد.
هدف از تحقیقات معاصر، آگاه ساختن مخاطب از موقعیت عجیب سوژهمانند دگرباشان در شهر است. در واقع شهر، تنها یک فضا را شامل نمی شود، بلکه متشکل از فضاهای متعددی است؛ خیابان ها، پیاده روها، بلوارها، میادین، پشت بام ها، ایستگاه های قطار، مسیرهای زیرزمینی مترو و مراکز خرید شهر را به وجود می آورند. شهر، حیطه ای است بسیار پیچیده که پیمایش را برای عابران پیاده، خودروها، ترامواها و اتوبوس ها میسر می سازد که همه با تفاوت در قدرت، سرعت و امکانات معین می گردند. از نظر تاریخی، پیاده روها فضاهایی هستند که برای عابران پیاده اختصاص داده شده اند، یعنی، شهروندانی که با سرعت کمتری در حال حرکت هستند. والتر بنیامین در مورد پیدایش پیاده روها در کلان شهر قرن نوزدهم می نویسد:
پیاده روها که مخصوص عابرین پیاده است در امتداد جاده کشیده شده اند. از این رو، شهروندان در جریان عادی ترین امور خود، اگر پیاده باشند، مدام تصویر رقیبی را مدنظر دارد که با وسیله نقلیه در صدد سبقت گرفتن از آن ها است.(11)
به گفته بنیامین، ماهیت کاربر پیاده، دیالوگی است. او باید «مراقب ترافیک جاده اصلی»، و سایر خطرات باشد و مسیرش را پیش رود. در نگاه اول، و بر خلاف انتظارمان، چنین به نظر می رسد که پیاده روها، همانطور که بنیامین توضیح می دهد، «به نفع کسانی که با ماشین یا اسب عبور می کنند»، و برای عابرین پیاده ای که از آنها استفاده می کنند، ساخته نشده اند. پیاده روها به جای توانمندسازی یا آزادسازی عابرین پیاده، در واقع بر حذف و یا به حاشیه راندن آن ها در منصه ظهور جهانی پر سرعت دلالت دارند. به همین ترتیب، سوژه و شهروند کوئیر در کنار باریکه راه مسیر هنجاری جنسیت انسانی قرار دارد و دائماً تصویر رقیبی سریعتر، پر سر و صداتر و در کل قویتر را در مقابل چشمان خود دارد که از او با وسیله نقلیه هنجار غالب سبقت میگیرد. به حاشیه راندن گرایش های نابهنجار و تنزل دادن آن به حاشیه فضای اجتماعی، یعنی «پیاده روها» ، طبیعتا به نفع گروهی است که بر «جادههای اصلی» جامعه مسلط هستند و نه به نفع گروه های اقلیت:
«در حالی که فضای مرکز – یعنی خیابان – به صورت دگرجنس گرا تولید می شود، تولید فضای «قانونی و مجاز» همجنس گرایان به حاشیه ها «گتو» و بارهای خیابان پشتی و ترجیحاً فضای بسته یا خصوصی «خانه» تنزل می یابد.»
اگر از ایده بنجامین به عنوان استعاره ای از تمایلات جنسی کوئیر استناد کنیم، جای تعجب نیست که حاشیه های خیابان ها برای گرایش های جنسی متفاوت، امن تر از پیاده روهای خیابان های شهر برای عابران نیستند، چراکه هر دو در واقع بهجای ایمنی کاربرانشان، برای مقاصد دیگری همچون ایجاد و تسهیل جریان ترافیک پر سرعت و بدون وقفه در خیابانهایی که عابرین پیاده ای در آن ها جود ندارد، طراحی شده اند: «دوام آوردن شخص کوئیر، صرف نظر از اینکه تا چه حد نامرئی و پنهان از نظر باشد، اغلب مستلزم دانستن نحوه تردد و حرکت در قلمرو سراسر متخاصم است – خواه فیزیکی باشد، خواه عاطفی و خواه فرهنگی یا تئوریک». گرایش های در حاشیه، مانند پیادهروهای شهر، فضای نسبتاً کمی را اشغال میکنند و از نظر برخی بهعنوان یک مقوله بی هنگام، زمان پریش و نوعی افراط و زیادهروی در نظر گرفته میشوند؛ گاها نیز توسط برخی دیگر، بهعنوان گونه هایی که در خطر انقراض اند تصویر می شوند. این جوامع، بیشتر اوقات، بزهکارانی تصور می شوند که مایه ترس دیگران اند. از قضا نکته مضحک ماجرا این است که کمتر از یک قرن از مرگ بنجامین می گذرد و پیاده روهای بسیاری از شهرهای غربی تماما معدوم گشته اند. بی فایده بودن یا نابهنگام بودن پیادهروها در جوامع یا شهرهای مبتنی بر خودرو ممکن است کمتر دلیلی برای این «نابودی» باشد تا مفهوم پذیرش چنین فضاهای محدودی که میتواند جنایت، فحشا، پرسهزنی یا بیکاری را تولید و پرورش دهند. پیاده روها به مثابه قلمروهایی بدون ساختار اند، آن ها، نواری مرزی برای تلاقی جهان های گوناگون و متمایز در نظر گرفته می شوند، نواری که در آن ارتباط بین طبقاتی رخ می دهد، جایی که زنان و مردان (!) ممکن است به ابژه امیال غریبه ها تبدیل شوند، جایی که تمایلات جنسی جرقه هایی می زنند یا تجارت جنسی و به اصطلاح پیکاپ یا بلند کردن در آن اتفاق می افتد.
نهایتا می توان گفت که پیاده روها «زباله دان»های شهر هستند و دلالت بر همه چیزهایی دارند که دولت به دنبال مدیریت یا حذف آن است. پیادهروهای باقیمانده اغلب به محل ارتباط بین همه موضوعاتی تبدیل میشوند که سیستم مسلط نمیتواند آنها را «هضم» کند. در یک کلان شهر معاصر، پیادهرو نیز فضایی مورد بحث است که میتوان آن را هم خصوصی و هم عمومی تلقی کرد. در شهرهایی مانند نیویورک یا شیکاگو که پیاده روها ضرورتی حیاتی هستند، این پارادوکس از طریق تلاش مقامات شهری برای جلوگیری از پرسه زدن و ایستادن بدون هدف در خیابان ها و جایگزین کردن پیاده روها با گذرگاه هایی که باید بدون هیچ گفت و گوی کلامی و ایجاد تماس از آنجا عبور کرد، آشکار می شود. برای جلوگیری از خصوصیسازی پیادهروها توسط بیخانمانها در عصری که با افزایش سرسامآور قیمتهای ملک روبرو هستیم، نصب چندین دستگاه برای غیرقابل سکونت کردن پیادهروها و سایر فضاهای عمومی برای مدیریت شهری عادی شده است: برای مثال نصب نیمکت هایی با معماری دفاعی یا خصمانه که نشستن طولانی مدت و یا شب مانی و خواب روی نیمکت ها را غیرممکن می سازد. این اقدامات مانع از تبدیل شدن اشیا کنار خیابان به «اثاثیه» هایی برای بی خانمان ها و سایر «بزهکاران» گشته است و هدف آن کاهش عبور و مبور در پیاده روها و به حرکت وا داشتن دائمی پیاده گذران است.
منتشر شده در 7-مین شماره از نشریه «تجربه و شهر»