غلامحسین بیگجه خانی | استاد بلامنازع تار را می توانید در محله قديم سنجران تبريز كوچه ای به نام قره چی لر و در اين كوچه در بندی به نام تارزنلر بود كه تاكنون نيز در افوه مردم به نام مشتهر است بیابید. در دربند تارزن لر تبريز خاندانی پر نبوغ منتسب به ايل بيگجه خان بود كه به رغم خانی و رياست ايل ساز هم می زدند اما ساز زدنی خانانه و جانانه. رندان تبريز هنگام گلگشت باغات تبريز به نسبت وسيع از تارزنلر كسی يا دسته ای را با خود همراه می كردند. برای عروسی ها از اين محله دسته ساززنده می بردند و مزد برخی از آنها چندان ارزان نبود كه هر كسی را توان التذاذ ساز و اواز انها باشد. آنها يا به مجالس و نجبا می رفتند يا برای دل خودشان به مجالس ستارخان كه بی مزد و منت بزنند و سردار را گوش و هوش بنوازند. اين دسته بيگجه خانی ها بودند كه ولييعهدهای تبريز نشين قاجاری توان ادای تاوان ساز زدن آنها را داشتند و گاه معلم مخصوص وليعهدها و شاهزاده ها بودند كه مظفرالدين ميرزا از آنها استثنا بود و فقط روضه خان مخصوص داشت و او ملا كريم جناب معلم ابوالحسن خان اقبال السلطان بود و ابو الحسن خان نيز روضه خوان اندرونی محمد علی ميرزا.غلامحسین بیگجه خانی | استاد بلامنازع آواز
همه خاندان بيگجه خانی اكثرا يا تارزن يا كمانچه كش بودند. بزرگترين تار زن اين عائله اوستا حسين قلی خان بيگجه خانی بود كه شاگرد بزرگی مانند جواد آقا اردوبادی تربيت كرد و شاگرد ديگر او پسرش اقا غلا محسين بيگجه خانی بود. حسين قلی خان غلا محسين را در 9 سالگی به عروسی ها می برد و اجرای تصنيفها را به او می سپرد اما اين پدر پسر نابغه را در 11سالگی تنها گذاشت و در گذشت عمويش كه در نواختن چند ساز استاد بود ضمن تربيت پسران و برادرزاده های ديگرش تربيت آقا غلامحسين را نيز عهده دار شود. او طرايف باقی مانده تار را پساز از در گذشت عمو در محضر رضا قلی خان آذر فرا گرفت. او استاد بلا منازعی در موسقی شده بود و با سبك و سياق خاصی كه آميزه هايی از رنگ و بوی ساز زن های خانذانی و شيوه ای منحصر به فرد بود در تار غوغا ميكرد. تا اينكه ابوالحسن خان اقبال السلطان را تهران نساخت و اهنگ بازگشت دوباره به تبريز بر سر زد.
جناب اقبال كه در تهران تار آقا حسين قلی و درويش خان و ميرزا عبداله وعبد الحسين شهنازی و حاجی علی اكبر خان شهنازی خوانده بود در تبريز نبايد بی تار ميماند. او را ساز زنی می بايست كه سازش با شيوه ها و رموز و دقايق آواز او خوب بخواند گاه فراز و فرود او را بداند جواب آواز در خور معجزات اقبال السطانی راند تحريرهای بلبلی و زنگله های چكشی او را در تار باز آفريند گوشه های ناشناخته ای را كه همين در سينه اقبال آذر بود سازی كند و تاری بنوازدكه آقا هرگز در تهران نشنيده بود. اقبال آذر سراغ حسين قلی خان و برادرش را می گيرد و خبر در گذشت آن دو برادر را به او می دهند. ناگزير سراغ رضا قلی خان رفته و می بيند كه پنجه او را گرد سال و ماه گرفته و ان سر انگشتان خنيا آفرين ديگر خاك می خورد. از او زابلی «در سه گاه» می خواهد كه ياد دور و ديار بكاود و او واپسين زابليش را می نوازد و نويدی نوين به خان بزرگ می دهد: جوانی از آقا حسين قلی خاان بيگجه خانی يادگار آمده كه كربلا می كند. آقای اقبال امر به اوردنش می كند. حاجی محمود فرنام كه با آقا غلا محسين به مجالس می رفته او را به بارگاه مهبط پريان آسمان در اهراب می برد. در دور قبل اقبال السلطان خانه ششگلان تبريز داشت كه هر سحر گاه ماه مبارك از بام خانه اش فرشتگان عرش را به فرش تبريز فرو می كشيدند و چهچهه راز و نياز در «راست پنجگاه»- كه در آن روزگار به مركب خوانی گفته می شد- در چار سوی تبريز شنوده و نيشوده می شود، اما باز مردم تبريز پيش از سحر ذا ششگلان سرازير ميشدند.
ياد ايامی كه گلبانگ مناجاتش به دوست بر می شد از اين طرف كوی ششگلان پله پله چهچه اقبال بر می شد به عرش راست گفتی پر فشان بالا روند افرشتگان ديگر آن لذات روحانی نمی آيد به دست كاش روزی بازگشتی دور زمان. (كليات ديوان شهريار ج 2 ص 224-223)
باری در سال 1317شمسی غلامحسين بيگجه خانی 20 ساله بی قرار و با دست و پای لرزان به زيارت جمال خداوند گار نغمه كار می رود می گفت (در درگاه حياط كفش هايم را كندم و پا برهنه به او وارد شدم. خادم آقا ما رابه حياط رهنمون شد. در باغچه دورميزی نشستيم تا آقا با وقاری سلطانی آمدند و پير كبير را شرفياب شديم. از حاجی محمود پرسيد: بودور؟ رو به من كرد و گفت: يك رهابی بزن! زدم و ناگاه نوايی جادوی از حنجره خنيايی آقا برخاست. آقا بر سر ذوق آمده بود. صدايی مردانه. تا آخر مجلس زبانم بند آمده بود و بی انكه چيزی بگويم زدم و او نيز دلم را نشكست و خواند و بی وقفه اشاراتی بر زبان راند كه آن را چنين بزن و اين را چنان. شامگاهان شادان و دست افشان و ترنكه خوان و بشكن زنان به خانه آمدم و تا صبح ساز زدم و بی آنكه پلك بر هم نشانم. گاه در پيشگاه او خرد می ديدم خود را و گاه از اينكه به خانه زاديش پذيرفته شده بودم غروری می ورزيدم كه بيا و ببين) از آن روز اقبال آذر جانبه نيمه تمام بيگجه خانی را ساخت.
بيگجه خانی تا آخر عمر استاد بلا منازع آواز ايران در ملازمت ركاب او ماند و گويا پس از آن چندان شنيده نشد كه با تارديگری آواز بخواند. روزی در بازگشت از سفری گفته بود «نه ساز كسی جز غلامحسين به من نمی چسبد». آقا غلامحسين چند صفحه با اقبال آذر ضبط كرد و باقی هرچه مانده نوارهای ريلی است كه در مهمانی ها با آواز اقبال اجرا كرده و با های و هوی ضبط شده است. غلامحسین بیگجه خانی | استاد بلامنازع آواز
استاد بيگجه خانی تار جعفری داشت. البته تار مشقی هم كه به دستش می افتاد شاهكار می كرد. ياد باد كه روزی بيگجه خانی را به دعوت قصيده سرای بزرگ شاعر ملی و ترانه سرای آزاده مرحوم «جواد آذر» تا تهران ملازمت و مشايعت می كردم. ساززنهای جوان آن سالهای تهران او را نمی شناختند اما در يك مهمانی تاری نواساز بي بديل روزگار ما «محمد رضا لطفي» پشت سر استاد بود و دست و پنجه اش را می پايد و از حيرت و ذوق و شوق می نگريست. تار او را خاصيتی ديگر بود كه همين همورا بود. او تار را كه بسرعت می زد نرمی را گم نمی كرد و به خشونت نمی گرايد و به قول خود استاد كه نبايد با تار دعوا كرد. نرم هم كه می نواخت الماس دانه های مضراب ديگر به شمار نمی آمد و به قول شادروان شهريار «اقا غلامحسين خان به تار ارشه می كشد و نت ها را سرازير می سازد جه با مضراب مجبوری نقطه بچينی ولی با ارشه خط می كشي» زنده ياد غلامحسين بيگجه خانی آهنگساز بود.
از او قطعات ضربی فوق العاده شيرين و كاملا متفاوتی با انچه تاكنون شنيدهايم باز مانده. پس از انقلاب مدتها حقوق ناچيزش داده نشد و مدتها ساز نزد و نزد و نزد و نزد تا به همت استاد زنده ياد «چامه ساز» و «جواد آذر» بيگجه خانی به تهران برده شد و در مجلسی با آقای شجريان همايونی زد و ضبط و منتشر شد. اين كار اگر برای خود بيگجه خانی جز درهم و ديناری ناچيز عايدی نداشت خيركار نصيب اصحاب ذوق تهران بود كه آنها هم بيگجه خانی را شناختند. در تبريز هم بسياری فهميدند كه در شهرشان پديده ای سرگيجه می خورد. راديو تبريز به صرافت افتاد تا حالكه پيرمرد حقوق بازنشستگی را حرتم خور می كند چرا آنها داشته های پيرمرد را به رايگان تخليه نكنند. پيرمرد به همراه ضربی دستگاهها را نواخت و در اجرای واپسين دستگاه- چهارگاه كه قضا را مهارت او هم در همين دستگاه بی نظيرترو چهارگاه را اعجب می نواخت- دردمند افتاد و خانه نشين شد. بعد از ان همان نوارها هم گم شد! كسی را خبر از طالع آن گنجينه باز نيامد. البته نوار از آثار بيگجه خانی فراوان است اما در زندان آرشيو داران شهر كه اگر روزی به فرض محال مرض مزمن آرشيويسم شفا يابد مجموعه ای ارزشمند فراهم می آيد چه تمام آثار استاد ضبط شده است. غلامحسین بیگجه خانی | استاد بلامنازع آواز
يكی از اسباب كار تار نوازی بيگجه خانی كار تار نوازی بيگجه خانی ممارست او در اجرای رنگها ضربی ها تصنيفها و رقصی ها آذربايجانی بود كه اين موهبت همين او راست. سرعت تحرك پنجه و شتاب دراب مضراب يكی از خواص منحصر به مو سيقی آذربايجان است. حزن غنايی غم باشكوه شيرينی ربابی موسيقی تبريز نيز كه به اين تندی ريز ضرب ها افزوده می گردد از اين هنگامه ساز بيگجه خانی برمی خيزد. اين را نبايد با موسيقی قفقازی مشتبه كرد، گرچه تندی ريتم و پيچش های مستانه و سريع الحان و اغنای تاثير و يادگار مجاورت با اقوام قفقازی مانند لزگی ها آوارها و چركس ها است. اما موسقی مكتب تبريز با آنچه در جمهوری آذربايجان امروز نواخته می شود دارای تفاوتهای طبيعی است. اما در كار بيگجه خانی دايره مرحوم «فرنام» نيز يگانه بود. بيگجه خانی بی او تصور نمی شد و او نيز بی بيگجه خاني. فرنام و بيگجه خانی همواره با همديگر در احتجاج و مرافعه پيرانه سر بودند. دعوايشان هميشه بر قطعه آوازی و قطعه ضربی بود تا اجرای قطعه ای غير ضربی شروع می شد فرنام بي قرار چهار مضراب تاب نشستن و تحمل كردن نداشت و مرتب به بيگجه خانی چهار انگشت خود را نشان می داد كه يعنی چهار مضراب! فرنام نود ساله هم كه بود قاوال را مردانه می كوبيد. و فرنام زنده ماند و بيگجه خانی را به خاكسپارد. در سحرگاه 24 فروردين پيرمرد عجيب مرده بود. گويی هنوز تار می نواخت. دست راستش مضراب گير به جانب سينه برگشته و دست چپش گويی دستك تار بر گرفته. عجيب بود مجسمه تارزن پير ناكام… غلامحسین بیگجه خانی |
تدوین: گروه تحقیق هنری توپراق استاد بلامنازع آواز