یكي از جاذبترين اماكن تاريخي شهر تبريز است كه در محله قديمي سرخاب واقع است. این مکان مدفن دهها تن از عرفا، دانشمندان و اديبان نامآور اين مرز و بوم ميباشد. معروف ترین این بزرگان عبارتند از: مولانا محمد معروف به بابامزید، باباحسن، خواجه عبدالرحیم آبادی، مولانا نظام الدین یحیی غوری، شیخ حسن بلغاری، مولانا محمد مغربی، سلطان پیرباب، شیخ معین الدین صفار، مولانا عبدالقادر نخجوانی، مولانا بهاءالدین خاکی، مولانا ضیاءالدین بزرگ، خاقانی شیروانی، اسدی طوسی، ابوالعلا فلکی، ظهیرالدین فاریابی، قطران تبریزی، عصار تبریزی، انوری ابیوردی، شیخ محمد خیابانی، ثقه الاسلام تبریزی و بالاخره سیدمحمدحسین شهریار.
این مکان مدفن دهها تن از عرفا، دانشمندان و اديبان نامآور اين مرز و بوم ميباشد. تاریخ ساخت این مجموعه، به اواسط 1970 باز میگردد که به دست طهماسب دولتشاهی بنا گردید.
سقه الاسلام تبریزی، یکی از مشهورترین مجاهدان دفن شده در این مقبره است. او یکی از ناسیونالیست هایی است که در انقلاب مشروطه و هنگام اشغال شهر تبریز توسط روس ها، به همراه 12 تن دیگر در باغشمال تبریز (سال 1911) به دار کشیده شد.
قصه شهریار از فراز و نشیب ها، تلخی و ناکامیهای زندگی حکایت دارد، در شرح جزئیات حیات مملو از رنج و غم خالق (حیدربابا) در طول متجاوز از چهل سال روزنامه ها و مجلات مطالب فراوان نوشته اند و کتابهای زیادی منتشر شده است. درباره حیدربابا، بزرگان شعر و ادب سالهاست بحث می کنند و سیطره این اظهارنظرها از قلمرو ادبیات فارسی و ترکی فراتر رفته است که آن خود مبحث دیگری است.
و اما شهریار در شأن نزول منظومه (حیدربابا) گفته است: در دلم بود که سروده ای هم به شیوه ترانه های محلی داشته باشم که در ذائقه محلی ها خاصه در کام همبازی های دوران بچگی ام شیرین تر نماید.اما من بر اثر طول اقامتم در تهران با لهجه محلی دهات اذربایجان خاصه بالطائف و تعبیرات آن تقریبا بیگانه شده بودم حتی خاطره های کودکی ام بصورت تابلوهای کمرنگ و نامفهومی در آمده بود، از وقتی که مرحوم مادرم به تهران آمد به تأثیر نفوذ سحر آمیز مادر و بازگوئیهای گذشته و قصه های دلنشین دوران کودکی کم کم مردگان ذهنی من جان گرفته و تابلوهای گذشته ها دوباره رنگ آمیزی و نمایان شدند. از شهریور1320به بعد که دوران بیماری و نومیدی و انزوای من آغاز شد در بستر شکنجه و آلام، اگر مادرم پرستاری و تقویت جسمی مرا به عهده داشت یادگارهای شیرین گذشته نیز دست در دست مادرم بزم عیش نهائی برای من ساخته و شراب تسکین و تسلیت روحی در کامم فرو می ریختند، با شعر الفتی عمیق و عهدی قدیم داشتم و هر قطعه جانسوزی را به قیمت داغ عزیزی بدست آورده بودم در آستان و داعش نیز اشک حسرت ریختن امر طبیعی بود آخرین کوکبه اشک وداع از شعر منظومه (حیدربابا) و قطعه (ای وای مادرم) را بوجود آورد.
تعبیرات و تشبیهات و استعاره هائی که در این شاهکار ادبی بکارگرفته شده بقدری لطیف است که تاب ترجمه ندارد، ممکن است به مرور کوه (حیدربابا) با خاک یکسان شود و از دیدگاه ها پنهان گردد اما تا دلی از مردم حساس آذربایجان در تنگنای سینه می تپد شعر شهریار همچنان پایدار خواهد بود. شهریار حیدربابای اول را بنا به خواهش و تمایل مادرش در تهران ساخت چه آنکه یک روز مادرش که مورد ستایش شاعر بود به وی گفت: اینهمه اثر در فارسی داری و من نمی فهم حیف است به زبان مادری ات زبانی که من کلمه به کلمه آن را به دهان تو گذارده ام و از زیر و بم و چم و خم آن نیک آگاهم اثری بجا نگذاری
شهریار، مادران حتی زبان بچه های لال خود را می فهمند ازچیست که من زبان شعر ترا نمی فهمم؟ و بدین سان (حیدربابا) متولد شد. مقبره الشعرای تبریز
شهریار هنوز در تهران بود که مادرش بیمارشد. کوکب خانم را در بیمارستان هزار تختخوابی تهران بستری کردند. دوستان شهریار وقتی استاد را از مرگ مادرش آگاه می کنند او با چشمان گریان جسدش را در قم بخاک می سپارد و این دو بیت را بر سنگ مزارش نوشت:
مادر شهریار تبریزی است شیر زن بود و شیر مردان زاد
مادر مهـربانی که مجــانی شاعــری محتـشـم بـه دنیـا داد
شهریار هنگامی که از خاک سپاری مادر به خانه باز می گشت شعر معروف (ای وای مادرم) را ساخت :
بـاز آمـدم به خـانـه چـه حـالـی نگفتـنـی دیدم نشـسته مثل همیشه کنار حوض
پـیـرآهـن پـلیـد مـرا باز شـسـته بـود انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود
بـردی مـرا بخـاک سـپـردی و آمـدی تـنها نـمی گـذارمـت ای بیـنوا پسر
می خـواسـتم به خنده درآیـم زاشـتـبـاه امـا خـیـال بـوده ای وای مـادرم
نه او نـمرده است که من زنده ام هـنوز او زنده است درغم و شعـر و خیال من
میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست کانون مهر و ماه مگر می شود خموش؟
آن شـیـر زن بمـیـرد؟ او شـهـریـار زاد هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
شهریار پس از درگذشت مادر عزم بازگشت به تبریز می کند و در این باره از لسان الغیب تفأل می نماید و پاسخ خواجه چنین بوده است :
غم غریبی و محنت چو بر نمی تابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم
شهریار سالهایی را در تهران سپری می سازد و انگاه که با دلی شکسته به آغوش آذربایجان باز می گردد درد انباشته در سینه سوزانش را به زبان مادریش در شعر (شاطر اوغلان) چنین بیان می کند:
تهرانین غیـرتی یوخ شهـریاری ساخلاماغا گـلمیشم تبریزه قوی یاخـشی یامان بلله نسـین
سر انجام شهریار در سال 1332 پس از سی و دو سال سکونت در تهران به تبریز آمد. بانک کشاورزی که در آنجا شاغل بود کمک کرد خانه کوچکی به مبلغ 25 هزار تومان به پول آن روز برایش خریدند اما سالها دراز در آن خانه احساس دلتنگی می کرد چرا که هر روز ساعتی بیش آفتاب را نمی دید، بعدها که ساختمانهای چند طبقه در مجاورت این خانه محقر بنا گردید دیگر از آفتاب و حرارت جان بخش آن به کلی محروم شد و در شکوه و ناله از این خانه زندان مانند گفت:
آسمان با دیگران صاف است و با ما ابر دارد می شود روزی صفا با ما هم اما صبر دارد
پایه های کـلبه من چون دلم لرزان و ریـزان لـیکـن اسـتـبـطـل فـلانی پایه ستـبـر دارد
شهریار نمی توانست شخصیت خویش را در پشت میز کارمندی محبوس کند به همین جهت رئیس اداره بارها او را به کم کاری در انجام وظیفه متهم و با وی بدرفتاری می کرد خودش در این باره گفته بود: در عالم رویا دیدم یکی این آیه را برایم خواند: اذا جاء نصرالله فتح قریب و من یتوکل علی الله فهو حسبه، صبح که به اداره رفتم احساس کردم همه چیز درباره من تغییر یافته از جمله اینکه نظررئیس نسبت به من عوض شده او می خواهد دل شکسته ام را التیام بخشد با این وصف از شغل دولتی بیزار بودم، در یکی از سروده هایش این نارضایتیاو از شغل دولتی منعکس است:
من نـبـاید ز بهـر چـنـد رغـاز کنم از ناکسان تحمل ناز
این زمان شاعری چو من قادر نـادر افـتـد عـزیز من نادر
شهریار وقتی به تبریز آمد به قریه خشگناب زادگاهش رفت و در آنجا جلد دوم (حیدربابا) را به نظم کوشیدو جلد دوم و سوم دیوان فارسی خود را ساخت او در سال 1342 با دختر یکی از بستگانش بنام عزیزیه ازدواج نمود. شهریار در اوایل دهه چهارم در هنرستان صنعتی تبریز در مجلس جشنی که به مناسبت افتتاح راه آهن تهران، تبریز در حضورشاه برپا شده بود چکامه ای که ترجکمان درد آذری و آذربایجانی است خواند و این چکامه به اندازه ای موثر و حساس بود که اشگ از چشم ها جاری شد:
…ایـن هـمان تـبـریـزشور انگـیـزکـو قهرمانی قصه ها دارد به یاد از باستان
ملک بـابکها و اقـلیـم اتابکهـاسـت این سرزیـن مـاد و بـنگـاه نـژاد آریـا
مشعل پـیـروزی و دروازه مـشرق زمین معبد زرتشتی و محراب شمع خاوران
شهر شمس و کعبه ملای روم است آنکه گفت مرحبا ای ساربان بگشای بار اشتران
شمس ما تنها، یکی ملای روم افروخته است کز تجـلی خـیره دارد چشم آفـاق جهان
گرنه شمشیر ارس اقـلیـم ما دارد دو نـیـم گنج بخش گنجه از ما، شهیر شیروان
صائب تـبـریـزی شیخ شـبسـتر قرنهـاست کز نبوغ عشق و عرفانند خود صاحبقران
نغـمه آزادی از اینجا بـلنـد آوازه شـد بـا صـدای نعـره سـردار مـا سـتـارخـان
در دل این توده بر باد خاکستر نشین آتشی خفته است از عشقی نمیرد جاودان
شهریار به مدت نسبتا طولانی گوشه نشین می شود از همه نقاط جهان و شهرهای ایران که بزرگان شعر و ادب به دیدارش می آیند، به بهانه کسالت اغلب آنها را نمی پذیرد و مرگ نابهنگام همسرش وغم تنهائی افسردگی او را تشدید می کند. در شرایطی که جو حاکم بر مملکتاز زبان آذری و ادبیات ترکی به غلط تصویر نادرستی ترسیم می کرد اشعار ترکی شهریار به این پندارهای باطل خط بطلان کشید:
ترکی بیر چشمه ایسه، من اونی دریا ائله دیم بیر سویوق معرکه نی محشر کبرا ائله دیم
نه تک ایرانـدا مـنـیـم و لوله سالـمـیـش قـلمیم باخ که ترکیه ده قـفـقـازدانه غـوغا ائله دیم
آجی دیللر ده شیرین ترکی اولوردی حنظل
من شیرین دیلـلره قاتدیم اونی حلوا ائله دیم ترکی والله آنالار اوخشاغی لایلای دیلی دیر
دردیـمی من بـو دوا ایله مداوا ائـله دیـم
آنگاه شهریار با ارسال پیامهائی به آذری های آنسوی ارس نشان داد که او نه تنها یک شاعرچیره دست پارسی گوی بلکه پرچم شعرغنی ترکی را نیز در دست دارد.
ایگیت لر یوردی قفقازیم سنه مندن سلام اولسون
سنون عشقوندن ایرانداهنوز صبری تالان واردیر
آنام تبریز منه، گهـوارده سویـلـردی یاوروم بیل
سنین قالمیش اوتابدا خاللی تتللی بر خالان واردیر
اورک قـانیله منده یازدیم آی نازلی آنام قـفـقـاز
سنین ده (شهریارین) تک بو تابدا بیر بالان واردیر
بعلت تضییقاتی که نظام حاکم بر ایران نسبت به زبان و ادبیات ترکی آذری اعمال می کرد اشعار ترکی آذری شهریار بصورت اوراق پراکنده دست این و آن بود و مردم بدرستی نمی دانستند شهریاردر شعر ترکی گفتن نیز همتائی ندارد
شاه داغـیم چال پاپاغـیم، ائل دایاغـیم، شانـلی سهندیم
باشی طوفانـلی سهندیم،
باشدا حیدرباباتک قارلا، قیروولا قاریشـیبان
سون ایپک نـئلـلی بولودلارلا افقده ساریشـیبان
ساواشارکن باریشـیبان مقبره الشعرای تبریز
شهریار ده سال آخر عمرش را در کنج خلوت گذرانید هرچند گاهی با حضور در کنفرانسهاو اجتماعات ادبی و فرهنگی مجالس علم و ادب را شکوه و عظمت می بخشید. در این دوره از حیاتش بداندیشانی او را بی رحمانه آماج تهمت و افترا قرار دادند که به حاکمان وقت مدیحه سرائی کرده است و این قضاوت نابخردانه جسم و روح لطیف شهریار را سخت آزرده بود در این باره چنین گفت:
تا هـسـتم ای رفـیـق ندانی که کیـسـتم روزی سراغ وقت می آیی که نیستم
در آستان مرگ که زندان زندگی است تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستن
پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل یک روز خنده کردم و عمری گریستم
گوهر شناس نیست در این شهر شهریار من در صف خزف چه بگویم که چیستم
و اما اشاره کوتاه به چگونگی چاپ اشعار ترکی شهریار که اتفاقی صورت گرفت بی مورد نخواهد بود دقیقا اگر چه منظومه (حیدربابا)نام شهریار را در شعر و ادب جاودانه کرد با این وصف اشعار ترکی او که حدود هشتاد قطعه است شعر ترکی آذری را بربار و متحول نمود و روحی تازه بخشید. در سال 1359 روزی در گفتگو با آقای بیوک نیک اندیش دوست صمیمی شهریار که بهترین سالهای عمرخود را در پرستاری از او سپری کرده است به این فکر افتادیم اشعار ترکی شهریار را جمع آوری و چاپ کنیم نیک اندیش که با حفظ و حراست از اشعار ترکی، که شأن نزول هر شعر را به به حافظه اش سپرده بود این تصمیم ما را تثبیت کرد و با همکاری آقای یحیی شیدا این کتاب کوچک اما پرارزش برای اولین بار از طرف انتشارات ارک تبریز منتشر شد و بیش از حد تصور مورد استقبال ترکی زبانان در سراسر عالم قرار گرفت خدمتی بود صادقانه که انجام دادیم و کس دیگری هم در جمع آوری و انتشار این مجموعه نقش و سهمی نداشته است. سرانجام در 27 شهریور 1367 شهریار در بیمارستانی در تهران چشم از جهان فروبست جنازه اش را مردم تبریزبا ابهت و شکوه کم نظیر تشییع کردند و در مقبره الشعرا بخاک سپرده شد بدین ترتیب شهریار اعجوبه شعر پارسی در طول هفتصد سال بعد از درگذشت سعدی و حافظ در اوج شهرت و نام آوری به تاریخ پیوست. مقبره الشعرای تبریز