پس از مهاجرت نخبگان، مغزها و سرمایهها، این بار، نوبت هنر است که کوچ خود را از این سرزمین آغاز کند. علت کوچها و مهاجرتها هر چه که باشد، باز یک قصه را روایت میکند و آن چیزی نیست جز ناملایمتیها و نامهریها. حتی اگر این نوع کوچ کردنها به خاطر کمبود امکانات هم بوده باشد، باز این نامهربانیها است که هنرمندان را عاصی کرده و مجبور به فرار از دیار خویش میکند.
اخیرا، چندین مورد متعدد مشابه در تبریز رخ داده است. چندی پیش، موزه مشاغل تبریز برچیده شد و وسایل انحصاری آن توسط ماشینهای نخاله شهرداری حمل گردید. استاد رضا سرابی، بسیار دلخور شده و پس از کش و قوسهای زیادی در فضای مجازی مبنی بر انتقال موزه مشاغل از تبریز، سرانجام به این نتیجه رسید که موزه سینما را در اصفهان و موزه اسلحه را در تهران راه بیندازد.
این فرصت را داشتیم که در دفتر مجله، در پای سخنان استاد رضا سرابی بنشینیم. آن چه در ادامه میآید، روایتی است از برچیده شدن موزه مشاغل در تبریز!
من رضا سرابی اقدم هستم. حرفه اصلیام مجسمهسازی است. من بیشتر محقق هستم تا یک مجموعه دار، در حقیقت واقعه ای را تعقیب کرده و سالها برای ثبت کردن آن میکوشم. در حرفه مجسمهسازی، تندیسهایی کار کردهام که به نوعی با تاریخ تبریز و آذربایجان در ارتباط است. هرگز سفارشی کار نکردهام و تمام ایدههایم هم مربوط به خودم بوده است. مثلا، زمانی که میخواستیم سربازان گمنام مشروطه در میدان نماز (راستا کوچه آغزی) را کار کنیم، در این فکر بودیم که تابه حال چقدر مجسمه ستارخان و باقرخان کار شده است. باید جماعت گمنام تبریز نیز بودند تا مشروطه میتوانست پیروز شود. سنگر توپخانه را ساختیم، اولین مجسمهای که حرکت این گمنامان مشروطه را نشان میدهد. منظور از حرکت این است که، مجسمه نشان دهنده حرکت است و دارای فیگوری ثابت نیست. و برای اولین بار در تبریز است که ما (من و برادرم) مجسمههای گروهی را کار کردیم. و نیز هواپیمای کلنل پسیان و یا مجسمه میراب در پیاده راه مقصودیه هم از این قبیل کارهاست که از تاریخ الهام گرفته شده است.
علاوه بر این قضیه، کلکسیونر و موزهدار هم هستم. سعی کردهام چیزهایی را جمعآوری کنم که افرادی کمتری برای جمع کردن آنها از خود رغبت نشان دادهاند. تعداد کلکسیونرها در تبریز بسیار زیاد است، یکی تمبر جمع میکند، یکی ساعت و آن دیگری رادیو و لوازمی از این قبیل. گرچه تمامی این موارد ارزشمند هستند، ولی من سعی کردهام لوازمی را جمعآوری کنم که به نوعی با تاریخ و مدنیت و هویت ما در ارتباط باشد. لوازمی که پدرانمان با آنها، زیسته اند. مثلا جعبههای آهنی نقاشی شده که زیاد مورد توجه کلکسیونرها قرار نگرفته است. جعبههایی که در آنها، توتون، شکلات و ادویه وارد میشد و مادرانمان پس از استفاده، لوازم دیگری را در داخل آن ها نگهداری میکردند.
و نیز تفنگها و لوازم جنگی دیگری را هم جمعآوری کرده ام. انواع تفنگهایی که در مشروطه، جنگ چالدران و دیگر جنگهای قدیمی نیز کاربرد داشتهاند. یکی از اهدافم، برقراری موزه مشاغل بود. تقریبا 30 سال قبل به فکرم خطور کرد که پیشهها و مشاغل، رفته-رفته تغییر شکل مییابند و تا چند سال دیگر حتی نامی از این حرفهها هم نخواهیم شنید. به عنوان مثال، امروزه، داروها به صورت بستهبندی شده به بیمار عرضه میشود؛ ولی در گذشته داروها در شیشهها توضیع میشد و پزشکی که داروساز هم بود، آنها را ترکیب کرده و تجویز میکرد. من در موزه مشاغل، محیط داروخانه، چیدمان شیشهها و لوازمی که در آن به کاربرده میشد را جمع آوری کردهام. شاید اگر کل ایران را زیر و رو کنید، نتوانید تنها 10 شیشه داروی قدیمی پیدا کنید.
از دیگر مشاغل قدیمی، میتوان تلگراف خانه را نام برد که با وارد شدن وسایل ارتباطی جمعی به بازار، نظیر فکس، تلفن، گوشی همراه و… از میان رفت. در موزه مشاغل، تلگراف خانه را بازسازی کرده بودیم تا کودکان با مشاغل قدیمی بیشتر آشنا شوند. اولین دستگاه تلگراف ایران را- که دستگاهی بسیار نایاب است- در موزه مشاغل به نمایش گذاشتیم.
دو هدف بزرگ را در موزه مشاغل دنبال میکردیم. یکی اینکه، وسایل آنجا را با هم تطبیق دهم. مثلا، تلگرافخانه، باید باتری شیشهای، مولد برق، سیم های تلگراف و… داشت. پستخانه، باید ترازو، نامهها و کاغذهای تلگراف مختص همان زمان را داشت. پازلی را در نظر بگیرید که باید همه قطعات را یکجا در آنجا جمع کنید. اگر قطعهای گم شده داشته باشد، کار ناقص است و سالها باید برای پیدا کردنش کوشید.
مثلا تعرفه تلگرافی که به فرض برای سال 1306 است و هزینه تلگراف برای مسافتهای مختلف را نشان میدهد، گردآوری کردهایم. داروخانه، عطاری، نجاری و دیگر بخشها هم باید بر طبق تمام قطعات پازلی خود را گردهم میآوردم که همگی مستلزم صرف زمان و البته هزینه بود. در طول این سالها، این افتخار را داشتم که بتوانم چنین مجموعهای را گردهم آورم.
بیشتر مسئولان شهر، در افتتاح موزه حضور داشتند اما همگی پس از افتتاح، کار را فراموش کردند. آقای نجفی (شهردار وقت تبریز) بعد از افتتاح موزه و بریدن روبان آن، هیچ کار دیگری نکردند. میگفتند شما کار کنید و ما تمام هزینهها را متقبل میشویم. من هم بدون اینکه قراردادی ببندم، به حرفهایشان اطمینان کرده و با کلی قرض، موزه را آماده کردم. سپس آقای نجفی دستور دادند تا کار کارشناسی شده و وسایل خریداری شوند ولی پروسه اداری، 4 سال طول کشید. در طول این 4 سال، قرضهای من روزبهروز بیشتر شد و آسیبهای مادی، معنوی و روحی بسیاری را بر من وارد کرد. سرانجام مجبور به جمعآوری موزه شدم. وسایل موزه توقیف شده بود و وسایل آن میرفت که در دست افراد سودجو قرار گیرد. نحوه نگهداری اصلا صحیح نبود. موزه را من طراحی کرده بودم و بر نحوه ارتقا آن هم خودم نظارت داشتم. نمیخواهم اتهامی به شهرداری وارد کنم اما من تمامی این لوازم را با خون دل خوردنهای بسیاری جمع کرده بودم و نمیتوانستم اجازه دهم که به سادگی از دست بروند.
پس از مدتها، آقای نجفی از موزه بازدید کرده و با کارشناسان اقدام به قیمتگذاری کردند. آقای نجفی، قیمتی را که کارشناس برای وسایل موزه تعیین کرده بودند را شکستند و ما با دریافت چند صد میلیون زیر قیمتی که کارشناسان برای لوازم موزه تعیین کرده بودند، لوازم موزه را واگذار کردم چرا که هزینههای زیادی کرده بودم که بخش زیادی از آن به صورت قرض و نزول تامین شده بود. ولی به قدری همین پروسه اداری دادن هزینه لوازم موزه را را طول دادند که تمامی پولهای دریافتیام از دست رفت. شاید اگر به زمان خود، تنها بخشی از این پول را به من میدادند میتوانستم بخشی از قرضهایم را پرداخت کنم. به جای آن، چند مغازه در امیریه به من دادند که روزها، محل گشت وگذار سگها، و شبها نیز محل خواب معتادان بود.
آنچه به من دادند، چند باب مغازه بود که هرگز رویشان را هم ندیدم چرا که طلبکاران آنها را تصاحب کردند. شهرداری این چند باب مغازه را که برای شادی روح پدرانشان به من اعطا نکرده بودند بلکه هزینه وسایلی بوده که به آنها داده بودم، آن چه که آنها به من داده تنها هزینه یک دستگاه چاپ من بود.
سرابی از جدیدالاسلام هم گله هایی به همراه دارد. او نیز از وی دلخوریهایی دارد مواردی را در مورد اختصاص بخشی از موزه مشاغل به موزه عکاسی مطرح میکند. از صحبت های این بخش او می گذریم، آن چنان که از گلایه های جدیدالاسلام هم در این مورد گذر کردیم!
موزه مشاغل، تنها موزه ما نیست. چندین موزه در دست داریم که میتوانیم تاسیس کنیم. یکی از این موارد، موزه روشنایی است. لوازم بسیاری را به شهرداری اعطا کردهام و بخشی را نیز در دست خودم دارم. اینها همه میتوانند پتانسیلی برای رونق گردشگری شهر باشند. موزه نور و یا «ایشیقلار موزه سی» با 130 وسیله روشنایی، و یا موزه سلاحها، موزه اسناد قدیمی، موزه سینما و… من تمام ماتریالهای یک موزه سینما را در اختیار دارم. با در نظر گرفتن اینکه اولین سینما در تبریز دایر شده است، آگهی سینما سولر که در عمارت فوقانی کلیسای کاتولیک قرار داشت و جزو قدیمی ترین آگهی های سینما است را دارم که کپی آن را به موزه سینمای باغ فردوس تهران ارائه دادهام. بنابراین میتوانستم موزه سینما را در تبریز راهاندازی کنم. با آپاراتها، پوسترها و بلیطهای قدیمی آن که همه را جمعآوری کردهایم. ولی موزه مشاغل، آن چنان ما را درگیر کرد که دیگر عطایش را به لقایش بخشیدهایم.
من هفت سال قبل، برای موزه شهر، وسایلی تکرار نشدنی دادم. مثلا، یکی از دستگاه چاپهایی را که عباس میرزا نائبالسلطنه وارد تبریز کرده بود را به موزه شهر دادیم. بیش از صد، صدوپنجاه فانوس و دستگاههای بستنی سازی، اولین مدادتراش و…
تمامی موزهها، هیچوقت تمامی اسناد اصلی را ندارند. در بسیاری از موزههای دنیا، اگر 10 توپ جنگی اصلی وجود داشته باشد، 20 تای دیگر آن بدل هستند. وقتی نمیتوانید برخی لوازم مختص موزه را پیدا کنید ناگزیر از بازسازی هستید. به عنوان مثال، در موزه مشاغل، نتوانستم قفسه داروها را پیدا کنم، بنابراین، برای اینکه بتوانم شیشههای دارو را به نمایش بگذارم، باید قفسه ها را بازسازی میکردم. بنابراین ادعا نکردهام که همگی لوازم مورد استفاده موزه مشاغل اصل بودهاند.
و یا اینکه، هرگز نسخه خطی قدیمی را در یک موزه در مقابل نور خورشید و یا چراغ نور قرار نمیدهند، بلکه بدل آن را به نمایش گذاشته و اصل آن را در آرشیو موزه نگهداری میکنند تا زمانی که محققی برای بازدید از موزه مراجعه میکند، او را به بخش آرشیو برده و نسخه اصلی را نشان دهند. مثلا در موزه آذربایجان، نمایشگاهی از تخت جمشید برگزار شد. همه لوازم آن بدل بودند، حتی مجسمه مرد شمعی، بدل بود اما کسی متوجه این امر نبود. یا مثلا از آنجایی که بخش زیادی از اسلحههای موزه قاجار متعلق به بنده است، زمانی یکی از مسئولان آن موزه با بنده تماس گرفته و خواستار یک زنبورک شدند.
زنبورک از اصلیترین جنگافزارهای رایج دوره صفویه بود. زنبورک، توپی است که بر روی شتر حمل میشد و اکثرا در شهرها و کشورهای کویری کاربرد داشت. در گذشته، در ایران، عربستان، عراق، اسپانیا، عثمانی و… از این وسیله استفاده میشد. گفتم پیدا کردن این وسیله سخت است. بنابراین قرار بر این شد که بدل آن را درست کنیم که بر اساس تصاویر و اسناد، ساخت آن را شروع کردیم. پس از ساخته شدن، کارشناسی که از تهران برای بازدید آمده بود، نتوانست اصل و بدل آن را تمییز دهد. برای همین، در موزهها ممکن است برخی چیزها بدل باشد. این شانتاژگریها و تهمت زدنها، بیشتر بر اساس حسادت و یا ندادن باج و… رخ داده است.
قطع به یقین، پس از مرگ من، وارثانم همانند من ارزشی برای کارها قائل نخواهند شد و شاید برای رفاه خودشان، مجموعههای مرا بفروشند. آرزوی تمام مجموعهداران این است که مجموعههای وی- که برای آن سالها خوندل خورده و زحمت کشیدهاند- سروسامان بگیرد. مقامات در برخی از مصاحبهها مرا سودجو خطاب میکنند، اما من فقط میخواهم که نتیجه کارهایم را ببینم، اگر در این شهر نباشد، میتواند در تهران و یا در اصفهان باشد. من اگر سودجو بودم، در تمامی موزههای شهر اهداییهای مرا نمیدیدید، بینظیرترین و گرانبهاترین اثری که بسیاری از مجموعهداران و موزههای جهان درپی آن هستند را من به موزه آذربایجان اهدا کردهام.
موزه مشاغل در تبریز خواهد ماند. من چنین جسارتی را نمیکنم که خاک و مال تبریز را به شهر دیگری منتقل کنم. شاید موزه اسلحه را به تهران ببرم و یا موزه سینما را به اصفهان. قرار نیست که در یکجا راکد بمانم. اگر از موزه آب و یا موزه روشنایی هم حمایت نکنند، حتما در شهر دیگری آن موزه را دایر خواهم کرد، ولی موزه مشاغل را هرگز!
مصاحبه کننده: سئودا میرزازاده اصل
چاپ شده در نشریه هنر و اقتصاد