سیما و منظر شهری | تبلور زندگی و تاریخ مردمان شهر – محمد سالاری : معماری ما حال و روز خوبی ندارد و دلیل آن هم به زبان ساده این است که وقتی ما می خواهیم آثار معماری را در شهر، محله و کشور خود معرفی کنیم، مجبور هستیم از تاریخ بسیار دور، وام بگیریم زیرا آثار فاخر در دهه های معاصر بسیار کم است.هر اثر معماری در اصل، یک خلق، یک خلاقیت و در کل یک آفرینش محسوب می شود که باور، اعتقاد و تبلور ذهن معماران ما است.اما امروزه سایه ی سنگین افکار مادی گرایانه، ثروت اندوزی و سوداگری در شهرسازی و معماری، بر شهرها افتاده است و فضای معماری معطوف به صداها و تصاویری است که به طور عمده از بیرون شنیده یا دیده می شود و شهرسازی و معماری در حال گذر به یک آینده ی بی معنا و پرشتاب و خالی از محتوا است.
دلیل اصلی این است که جامعه ی ایرانی و جمعه ی شهری چه در پایتخت و چه در مابقی شهرها و روستاها اولویت خود را منافع خصوصی در نظر گرفته است تا منافع جمعی و عمومی. و بیش تر در خلق آثار،دنبال کسب درآمد و کسب منافع خصوصی و زودگذر شده است.اگ امروز آثار معماران دیرینه ی ما و حتی دنیا به این میزان فاخر و ماندگار شده اند و هنوز جامعه ی مدرن و پست مدرن را تحت تاثیر خود قرار می دهند ، به این علت است که آثار آنها معطوف به منافع جمعی بوده است و در فضای تاریخی سعی کرده اند خلق اثر داشته باشند.
امروز بیش تر به دنبال معماری ایرانی-اسلامی هستیم؛ زیرا شیوه ی زندگی تغییر کرده است.و پاسخگوی نیاز شهروندان نیست.شیوه های موجود در دو دهه ی گذشته نتوانسته اند پاسخگوی نیازهای مردم باشند و در نهایت این که سیما و منظر ما به این میزان ناهنجار و آشفته است و نمایان گر هویت جامعه نیست.
در مبانی نظری و مفاهیم شهرسازی و معماری همیشه تاکید بر این است که باورها و اعتقادهای یک جامعه، در یما و منظر یک شهر ، کالبد شهر و در شکل گیری ابعاد مختلف آن عینیت پیدا کند و این که تصور شود معطوف به باور عمومی مدیران است یا معطوف به باورهاب جمعه ، باید گفت هر دو؛ زیرا مدیران ما نیز بخشی از این جامعه هستند ؛ به طور قطع ، مدیران به عنوان تصمیم گذاران و تصمیم گیران و همچنین معماران و شهرسازان به عنوان عوامل حرفه ای در این زمینه باید بیشتر پاسخگوی نسل های آینده باشند.وای اشکال اساسی به مطالبات بدنه ی جامعه برمی گردد؛ این مطالبات است که مدیران را مجبور می کند تا در این مسیر حرکت کنند و باز آن جا است که مدیران و به خصوص آنهایی که تئوریسین هستند و آن هایی که در حوزه ی مبانی نظری کار می کنند و یا اندیشه ورزی می کنند ، آنهایی که به تولید محتوا در دانشگاه ها می پردازند ، آن هایی که کتب مرجع می نویسند و آنهایی که تدریس و تالف دارند، می بایست کنش گری هایی جدی و مستمر انجام دهند تا نگاه جامعه ی شهری را از منافع خصوصی به منافع جمعی تغییر دهند.
وقتی سیر تاریخی معماری در دهه های اخیر را مورد بررسی قرار می دهیم، اگر شاهد چنین وضعیت غیرقابل دفاعی هستیم، دلیل بر این است که سه رکن در راستای منافع مشترک زودگذر و از جنس دنیوی با یکدیگر هم راستا شده اند.یکی از این ارکان، بطن جامعه است.بطن جامعه ی اجتماعی ما ، متاسفانه مطالبات آن به طور کلی و در اکثر مواقع ، منافع شخصی شده است؛ هیچ کدام از مطالبات، مطالبات مبتنی بر منافع محله، منطقه و یا شهر نیست.یا خواستار اضافه شدن طبقه یا عدم پرداخت عوارض یا تغییر کاربری یا تخلف و یا عدول از ضوابط و اصول شهرسازی و معماری می باشند.همچنین از هم گسیختگی ذوق و فرهنگ عمومی مردم در درک صحیح از کیفیت و معماری خوب ، مسئله ی بسیار جدی دیگری است که نتیجه ی آن در چهره ی شهر ها و معماری تا حدودی از نیم قرن گذشته تا به امروز پدیدار و آشکار است.
رکن بعدی، نخبه های حرفه ای و معماران هستند ؛ آنها بر خلاف آموزه های دانشگاه مبنی بر تغییر وضع موجود به مطلوب ،به جهت درگیر شدن به امرار معاش و گذران زندگی و تحت تاثیر بعد مادی و معنوی، در نهایت منافع خصوصی را انتخاب کرداه اند که از بطن جامعه نشات گرفته می شود ؛ زیرا نه آن آگاهی لازم را دارد و نه دارای منافعی در راستای منافع عمومی تعریف شده است؛ بدین گونه که اگر معماری بتواند یک طبقه ی اضافی بگیرد یا یک بنای دلخواه جذاب برای خریدار را با قیمت بیشتری بفروشد و یا طرحی آماده کند که خیلی هزینه ایجاد نکند، بیشتر مورد مراجعه مردم قرار می گیرد و این موضوع، باعث فرمان دادن به معماران شده است.
رکن دیگر، مدیریرت شهری است .مدیریت شهری در کل کشور دست یافتنی ترین راه را برای اداره ی شهر و تامین درآمد در حوزه ی سوداگری است؛ از حوزه ی بارگذاری و فروش طرح تفصیلی گرفته تا زیر پا گذاشتن پیوست های مطالعاتی و همچنین نادیده گرفتن نظرهای کارشناسی معماری و شهرسازی.
و در نهایت این سه رکن وقتی با هم، در یک مسیر سوداگرانه هم راستا شده اند وضعیت ما به اینجا رسیده است و هم چنان تداوم دارد و تنها امید ما از این فضا همین فضای شفافیت است.همین دیده بان های شهری و گروه های مرجعی که حق به شهر را پیگیری می کنند و نظام های تصمیم گیری را زیر سئوال می برند.چرا که در نظام های تصمیم گیری ما، به موضوعی به عنوان حق به شهر و منفعت عمومی شهر کمتر توجه می شود.به طور مثال، مردم نمی توانند به اشخاصی که از طرح تفصیلی انحراف دارند معترض شوند.یا به دلیل طراحی نامناسب نما در یک مکان و در نتیجه ی آن، به وجود آمدن اغتشاش های بصری ، شکایت کنند.در صورتی که حق همه ی شهروندان است که در یک شهر زیبا زندگی کنند.همین طور آحاد مردم باید بدانند، این ها حق به شهر است.و مجموعه ای از عدم رعایت موارد مذکور منجر به ایجاد این وضعیت شده است.
در دوره ی چهارم شورای اسلامی شهر تهران، به طور اساسی کمیسیونی تحت عنوان شهرسازی و معماری وجود نداشت.یعنی باور عمومی در شورای شهر این بودکه ماموریت های شهرسازی و معماری جزئ درآمدزایی حاصل شود.شکل گیری شهرها، نماها، عرصه های عمومی، صیانت از فضای سبز و باغ ها، مناسب سازی عرصه های عمومی،میادین و معابر.تحقق طرح های جامع تفصیلی و طرح های موضعی و موضوعی به عنوان تحقق توسعه ی شهری همه از جنس ماموریت های شهرسازی و معماری است.
در این راستا کمیسیونی با نام شهرسازی و معماری در شورای شهر تهران شکل گرفتکه در این دوره، در ادامه ی راه دوره چهارم کمیسیون، با همراهی خوبی که رسانه ها و دیده بان های شهری در حوزه ی معماری و شهرسازی داشتند، در نهایت توانستیم نقشه های نماهی ساختمانهای شهر تهران را در فرایند صدور پروانه قانونی کرده و شهرداری را ملزم کنیم لایحه ای در این راستا ارائه دهد و در اصل نماهای شهری قانون مند شدند.چون همیشه نگران بودیم که این حوزه، بیشتر حوزه ی محتوایی است تا حوزه ی کمی و با دستورالعمل ها نمی توان بخشنامه صادر کرد.و اگر تین مهم به قانون تبدیل نشود، ممکن است با تغییر مدیریت شهری به جای نخست باز گردد.کمیته های نمایی متشکل از صاحب نظران حوزه معماری، طراحی شهری، ناظران کمیسیون معماری و شهرسازی و مسئول ضوابط معماری و شهرسازی و گروه های مرجع و تشکل های حرفه ای که منافع عمومی مردم را پیگیری می کنند را در کنار هم قرار داده ایم تا تغییر رویکردی که در این دوره ایجاد کرده ایم،تصمیم گیری های سلیقه ای را به حداقل برساند.چون گاهی شاهد بودیم که حتی در تعیین مصالح هم اعمال سلیقه می شود.چرا که معماری حوزه ای است که بسته به خلاقیت های هر شخص متغیر است و از طرفی نباید مانع از خلاقیت های معماری شد و به طور اساسی یک مسیر تدریجی و تکاملی است که این مسیر هیچ وقت متوقف نمی شود.لذا سعی کرده ایم اتاق های تصمیم گیری تالارهای شهری در فضای شفافی شکل بگیرند و تلاش بر این است که این تالار به زودی در شهر تهران راه اندازی شود.از آن جایی که نمای یک شهر حق عمومی و طبیعی یک شهر است که حقوق شهروندی هم باید در آن لحاظ شود ،فضاهایی شکل بگیرد تا شهروندان که مالک ها، ذینفع ها و صاحب خانه های آن مکان هستند در آن جا حضور داشته باشند و نظرهای خود را مطرح کنند.هر چند این رویکردهای از بالا به پایین که قصد داشته باشیم مردم را وادار کنیم با این اصول حرکت کنند،در درازمدت جواب نمی دهد.
ما در این فرایند گذار مجبوریم برروی افکار عمومی نیز کار کنیم و معمارن را به سمت منافع جمعی سوق دهیم که بر خلاف مسائل معیشتی خود، از سوداگری فاصله بگیرند.اگر بتوانیم به تاین مرحله برسیم آن موقع نیازی به این کمیته ها هم نخواهیم داشت.ضمن این که باید خروجی آثار نماهایی که در کمیته تصویب می کنیم ، به نحوی باشد که آن مالک و ذینفع از آن اتفاق سود برده و در اصل، نمایی را تجویز نکنیم که اعمال سلیقه در آن باشد و آن مالک متضرر شود.البته به موازات آن،جامعه ی شهری هم باید آمادگی پذیرش داشته باشند که به هر حال این نمایی که ایجاد می شود ، تعریفی با جداره ها، با کلیت و هویت یک محله ، منطقه و شهر و معنا و مفهوم خود را داشته باشد.
معماری خوب؛ به عنوان یک مسئله ی اجتماعی
نگین نجار انزلی
هم محل وحی باش، هم کاتب وحی.شمس تبریزی
معماری را موسیقی جامد ی خوانده اند که در بطن زمان کالبد پیدا می کند.شهر نیز متنی است از به هم پیوستگی این نتها و کلام ها.کلمه هایی از گذشته و آینده.گذشته ای که از برای ما نیز می باشد و آینده ای که در جستجوی آن هستیم.اما نقطه ی اتصال این دو را ما در اکنون خویش و نحوه ی زیست خود در شهر می سازیم.فرهنگ و باورها و روش های امروزی ما ،خواسته و ناخواسته تبدیل به گفتمانی می شود که از آن به عنوان محیط مصنوع یاد می کنیم.خیابان ها و کوچه ها، بناها و المان ها همگی بر پایه ی تفکرهای مردم شهر ساخته و بنا می شوند.اندیشه ای که اگر ناب و اصیل و روبه رشد باشد، شهر نیز از حیات معنوی و مادی خوبی برخوردار خواهد شد.فرم و کالبد و روح شهر در این صورت، متناسب با روح انسان و چیستی و هستی او خواهد بود.اگر اندیشه ی مردمی که شهر را می سازند، ساختاری صحیح یابد، چالشی که امروز ما با عنوان “هویت معماری” با آن دست به گریبان هستیم ، از شعاری محفلی تبدیل به گفتمانی “سازنده” می شود .البته زمانی که سخن از “هویت ” و “فرهنگ” به میان می آید باید دقت کرد که این ها کلیدواژه هایی هستند برای ساخت اندیشه ی فردا با “یادگیری” از امروز و گذشته.در این معنا، شهر به جای آن که پاسخگوی نیازهای “موزه ای” باشد، می تواند به صورتی ” دانش بنیان” نیازهای روز شهروندان را برآورده کند وبه آن ها فرصت شکوفایی ، رشد و نوآوری دهد.اما شرط محقق شدن چنین شهری در وهله ی نخست خود همین مردم و شهروندان هستند .در واقع یک شهر خوب با تمام خیابان ها و معماری های شکل دهنده ی آن، نتیجه ی هوشیاری مردم همان شهر است.به دیگر سخن، “گریز” و “پرواز” جامعه به یقین از یک سکو آغاز می شود.اگر شهروندها از آن چه به اصطلاح معماری “زشت ” و “ناکارآمد” نامیده می شود ، هراسیده و بگریزند ، نتیجه ی زیر پا گذاشتن و نهی کردن این حجم ها و ساختارها و پرواز برای یافتن مقری برای بی تابی ها و دغدغه های عموم جامعه است که با خود به همراه دارد.در عکس این اتفاق ،اگر جامعه در وضعیتی چراغ خاموش در سکوت و بی تفاوتی به حیات خویش ادامه دهد ، شهر نیز حال و روزی بهتر از مردم آن نخواهد داشت.میوه ملال.
در این معنا شاید بتوان گفت که آسیب شناسی سلیقه در معماری و نحوه ی برخورد فهمندگان و کاربران در نوع خود، ریشه در اجتماع و مسائل اجتماعی دارد.بد نیست در این جا گریزی بزنیم به مفهوم “مسئله ی اجتماعی” و تفاوت آن با ” مشکلات خصوصی” .بنا به تعریف آنچه ما از آن به عنوان یک مشکل و یا مسئله و یا پرسمان اجتماعی یاد می کنیم در واقع چالشی است که در پی تعامل متقابل افراد با محیط اطراف خود به وجود می آید.
در مواجهه با این چالش ها و ارائه ی پاسخ مناسب برای آنها ، انسان باید از توانایی های خود و دیگران برای حل مسئله کمک گیرد که به آن مهارت حل مسئله ی اجتماعی نیز گفته می شود.
فرقی نمی کند که یک مسئله ی اجتماعی در مورد سازوکار عدالت اجتماعی باشد و یا نظم اجتماعی و یا حتی ظاهر شهر و معماری آن، چرا که این مسائل، در هر صورت، به طور معمول با این ایده همراه می شوند که ” کاری باید انجام شود وچیزی باید در جامعه تغییر کند”. این تغییر میتواند مسئله ی فقر ، اعتیاد و یا تغییر سلیقه و اندیشه مردم نسبت به جهان اطراف خود باشد.در واقع وجود یک مسئله ی اجتماعی ، بیانگر شرایطی در بطن جامعه است که جامعه آن را به عنوان یک ” مشکل” و یا “چالش” شناخته و خواهان “تغییر” در وضع موجود است.اما چه زمانی ما از یک “مشکل” به عنوان یک “مسئله ی اجتماعی ” یاد میکنیم؟و بهتر است که سئوال را به گونه ای دیگر مطرح کنیم.همچنان که پیش از این بدان پرداختیم ، دامنه و نوع مشکل هایی که ما در طول زندگی با آنها دست به گریبان هستیم بسیار متفاوت و متنوع و وسیع هستند، بنابراین به طور قطع چه زمانی یک مشکل و یا مسئله ی معمولی به دغدغه و دل مشغولی برای عموم جامعه تبدیل می شود؟ برای روشن تر شدن این موضوع بهتر است به تفاوت تعریفی و ماهیتی مشکل های شخصی با مسائل اجتماعی بپردازیم.
مشکل های شخصی آن دسته از مشکل هایی هستند که فقط شخص را درگیر موضوع مورد نظر می کند.همه ی ما تجربه ی این قبیل مشکل ها را در طول زندگی داشته ایم نمونه ی آن تمام مسائل ریز و درشتی هستند که در زندگی فردی ، خانوادگی و اجتماعی با آنها دست و پنجه نرم کرده ایم.ما ناگزیر هستیم برای هر یک از مسائل و مشکل هایی که در فعالیتهای مختلف زندگی با آنها مواجه می شویم،راه حلی بیابیم.همین مهارتهای ما در حل مسئله است که باعث تلخ و یا شیرین شدن زندگی به کام ما می شود.مشکل های شخصی راه حل ها ، روش ها و رویکردهای حل مسئله ی شخصی را نیز به دنبال دارند و این به یقین برعکس اتفاقی است که ما در مسائل اجتماعی شاهد آن هستیم ( اوکانر، 2006).
یک مشکل اجتماعی، برعکس مشکل شخصی طیف وسیعی از افراد و اکار را به خود مشغول می کند.مشکل های اجتماعی که از آن ها با عنوان هایی چون مسئله ی اجتماعی و یا پرسش اجتماعی نیز یاد می کنند،مشکل هایی جنجال برانگیز هستند که به گونه ای مستقیم و غیرمستقیم با زندگی شخصی مردم و کنش و واکنش آنها پیوند خورده اند.برای مثال: از فقر،نابرابری های جنسیتی ،تبعیض ، نژادپرستی،بیکاری، اعتیادسرکوب حقوق بشر و در مورد این نوشتار بدسلیقگی در ساخت و طراحی محیط مصنوع ، معماری و شهر و غیره نیز می توان نام برد.باید گفت که بر خلا ف مشکل های شخصی ، حل و فصل این دست از مشکل ها که در دسته ی اجتماعی و عمومی قرار می گیرند ، نیاز به مشارکت همگانی و عمومی جامعه دارد.البته این حقیقت که مسائل اجتماعی ریشه در خود اجتماع و مردم دارند ، حل و فصل این مسائل را نیز پیچیده و به مراتب بسیار سخت تر از مسائل شخصی می کند.دلیل آن ذات در هم پیچیده ی جامعه، تنوع فرهنگی ،تعدد خواسته ها و نیازهای موجود در جامعه است (گیل و پارکر،2018).
اهمیت بعدی حل مسائل اجتماعی در جایی آشکار می شود که متوجه می شویم ،توسعه ی رفاه در جوامع صنعتی پیشرفته همواره با تلاش هایی برای اصلاح و یا بر طرف کردن چالش ها و مسائل اجتماعی همراه بوده است.به همین منظور نیز سیاست مداران، جامعه شناسان و مسئولان محلی و دولتی مدام در تلاش هستند تا آگاهی مردم را در برابر مسائل بالا برده و راه حل های مناسب را به اعضای جامعه آموزش دهند.در همین راستا نیز در سال های اخیر، ارائه ی چارچوبهایی برای شهروندان که منجر به راه حل های مشارکتی در حل مسائل گردیده از اهمیت بیشتری برخوردار گشته است.البته رسیدن به چنین چارچوبی نه تنها کاری آسان نیست بلکه فرایندهای پیچیده ای از مرحله ی تعریف و شناسایی مسئله تا ایجاد یک “حس مشترک” در مورد ماهیت چالشی یک موضوع در جامعه و ابلته بالا بردن “انگیزه” در جامعه برای مشارکت در حل آن نیز امری ضروری است.
حس مشترک
در عصر حاضر آموزش شهروندان جامعه در سطوح مختلف و ملزم کردن آنها به حفاظت از جامعه در برابر مسائل و مشکلهای اجتماعی هر روز بیشتر از قبل اهمیت پیدا می کند.در واقع رویکردی که در آن اعضای جامعه با مشارکت یکدیگر و همکاری و همفکری با هم به حل مسئله به پا می خیزند، تحت عنوان حل مسئله ی مشارکتی شناخته می شود.به طور مثال، در سال های اخیر برنامه ی بین المللی اسکان بشر ی همان یو.ان. هبیتات با پی بردن به اهمیت رشد توسعه در برخی از سهرهای کشور های فقیر و توسعه نیافته ، از لایه های پایین دست جامعه به بالای آن، کارگاه هایی را برگزار کرده است تا مردم با مشارکت یکدیگر برای بهبود اجتماع ، شهر و محل زندگی خود تلاش کنند.البته برای رسیدن به این مرحله ، در وهله ی نخست نیاز بود تا ساکنان محلی نسبت به مسئله ،آگاهی یافته و آن را به عنوان یک چالش و مشکل که کیفیت زندگی مردم را تنزل می دهد ، بشناسند یا به بیانی دیگر، دیدگاه اعضای اجتماع نسبت به یک موضوع تغییر کند و با به وجود آمدن یک “حس مشترک” تصمیم به بهبود اوضاع گرفته شود.(وستبرگ و رانا، 2016).
در واقع باید گفت ، یکی از اصلی ترین چالش ها در زمینه ی مسائل اجتماعی، فرایند شناسایی وتعریف مسئله و در ادامه ایجاد “حس مشترک” است.این که در روند شرد جوامع و فرهنگ ها کدام یک از مشکل های شخصی تبدیل به دغدغه ی جامعه خواهد شد و احساس و عواطف جامعه برای حل چه نوع مشکلی بسیج خواهد شد ، خود، “تفاوت” و میزان ” رشد” جوامع را نشان می دهد.این واقعیت است که هر چه بتوانیم حس مشترک را در مورد یک مسئله ی اجتماعی بیشتر رشد دهیم به همان میزان رسیدن به پاسخ آسان ت و بهتر و البته پایدارتر خواهد بود.در این جا لازم به یادآوری است، تا زمانی که مشکل شخصی تبدیل به یک مسئله ی اجتماعی و نگرانی عمومی نشده است، بدون شک اقدامی عمومی در پی نخواهد داشت (اوکانر، 2006).
این تفکیک مابین مشکل های عمومی و شخصی از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در جوامع شروع شد و تا به امروز نیز ادامه دارد.به طور مثال، در اواخر قرن نوزدهم بی سوادی، انتخابی شخصی تلقی می شد و والدین این حق خصوصی را داشتند تا فرزندان خود را به مدارس بفرستند و یا خیر.اما از اواخر قرن نوزدهم به بعد، با شناسایی مشکل های عمومی که به دنبال بی سوادی یک نفر در سطح جامعه ایجاد شده بود، نوع نگرش نیز به این مشکل تغییر کرد و والدین ملزم به فرستادن فرزندان خود به مدارس شدند( فولادیان و رمضانی،1387).
بیایید همین مثال را با دیدگاهی معمارانه تر به بطن شهر و فرهنگ شهروندی خود انتقال دهیم.معماری که با آن امروز شهر خود را می سازیم چه تاثیری در روح و روان ما خواهد داشت؟ آیا سیستم شهرسازی معماری ما می تواند مسئله ای شخصی و دلخواه باشد؟ تعداد نوشتارها وجستارها در این باره که معماری و شهرسازی چه تاثیری بر جامعه از لحاظ مادی و معنوی دارد، بسیار است و در این نوشتارنگارنده قصد ندارد به تکرار سخن های اثبات شده ی پیشین بپردازد.اما با وجود تمامی گفته ها ، به نظر می رسد هنوز در جامعه ی ایران و در شهروندانی که در شهرهای آن زندگی می کنند ،هنوز به درک و یا “حس مشترکی” از اهمیت ” معماری خوب” دست نیافته اند.در بهترین حالت، معماری کالایی لوکس است برای بناهایی در شمال شهر ، آن هم برای ساختمانهایی با نماهایی رومی تر از خود رم و ایتالیا.کشورهای توسعه یافته خیلی پیشتر، این مسیر را پیموده اند و همین نیز باعث شده است تا امروزه مباحثی چون طراحی انسان محور و شهرهای همه شمول و پایدار در سطح بین المللی و در بین لایه های پایین دست جامعه مطرح شود.به طور مثال، کافی است سیر تغییر و تحول شهرهایی مانند استکهلم ، آمستردام و یا کپنهاگ را از سمت شهرهای خودرو محور به سمت شهرهای پیاده محور دنبال کنیم.به آسانی و با مقایسه ی تطبیقی چند عکس از دهه های گذشته ی این شهرها با امروز آنها ، به راحتی در خواهیم یافت که چگونه شهرهای یاد شده ، امروز در رده ی برترین شهرهای جهان از لحاظ پاکی ،فضای سبز، پیاده محوری، حفظ تاریخ و فرهنگ و معماری قرار گرفته اند.همه ی این رشد و تغییرها،نتیجه ی فرایند شناخت و ایجاد حس مشترکی است نسبت به مسئله ی معماری که به تدریج سبب دگرگونی رفتار شهروندها نیز شده است.
از توضیح های بالا می توان این نتیجه ی کلی را رگفت که هر چه حس مشترک در جامعه، در پیرامون “معماری خوب” به عنوان یک مسئله ی اجتماعی بیشتر تسری پیدا کند، به همان اندازه حل مسئله سریعتر انجام خواهد شد و شهرهای ما نیز سریعتر به آن مقصد آرمانی خود دست خواهند یافت.اگر می خواهیم معماری ما متناسب با فرهنگ و هویت ما باشد و در عین حال، معماری در حال پیشرفت ،آرمان گرا ،آینده نگر و صد البته دانش بنیان باشد، باید سیاق استاد سخن و کلام ،شمس تبریزی را پیش گرفت،” محل وحی و کاتب وحی خود شهروندانند و لاغیر.”
عکس: هاتف عظیمی